دعای فرج تیر 91 - یاصاحب العصر و الزمان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن























یاصاحب العصر و الزمان

بسم الله الرحمن الرحیم

با حال غربت ووحشت فوق العاده ویأس از غیر خدا، در بالاسرِ جنازه نشستم. کم کم دیدم قبر مى لرزد واز دیوارها وسقف لحد، خاک مى ریزد وخصوص از پایینِ پاى قبر که بسیار تلاطم دارد، کأنّه جانورى آنجا را مى خواهد بشکافد وداخل قبر شود وبالأخره آنجا شکافته شد. دیدم دونفر با رویهاى موحّش (وحتشناک) وهیکل مهیب داخل قبر شدند مثل دیوهاى قوى هیکل واز دهان ودو سوراخ بینى هایشان دود وشعله آتش بیرون مى رود وگرزهاى آهنین که با آتش سرخ شده بود که برقهاى آتش از آنها جستن مى کرد در دست داشتند وبه صداى رعد آسا که گویا زمین وآسمان را به لرزه آورده از جنازه پرسش نمودند که: (من ربّک؟) (پروردگار تو کیست؟) ومن از ترس ووحشت نه دل داشتم ونه زبان وفکر کردم که جنازه بى روح، جواب اینها را نخواهد داد ویقین است که با این گرزها خواهندزد که قبر پر از آتش شود وبا آن وحشت مالاکلام (حتمى وبدون حرف) این آتش سوزان هم سربار خواهد شد، پس بهتر این است که من جواب گویم. توجّه نمودم بسوى حقّ وچاره ساز بیچارگان وکارساز درماندگان ودر دل متوسّل شدم به على بن ابى طالب (علیهما السلام)، چون او را به خوبى مى شناسم ودادرس درماندگان فهمیده بودم ودوست داشتم او را، وقدرت وتوانایى او را در همه عوالم ومنازل نافذ مى دانستم واین یکى از نعمتها وچاره سازیهاى خداوند بود که در همچو موقع وحشت وخطرناکى که آدمى از هوش بیگانه مى شود. (وتَرَى النَّاسَ سُکارى وما هُمْ بِسُکارى). (ومردم را مست مى بینى در (سوره حجّ آیه 2)

حالى که مست نیستند). آن وسیله بزرگ را به یاد آدمى مى آورد.

و به مجرّد این خطور والهام، قلبم قوّت گرفت وزبانم باز شد. وچون سکوت ولاجوابى من به طول انجامیده بود، آن دو سائل به غیظ، وشدّت مالاکلام، دوباره سؤال نمودند که: (خدا ومعبود تو کیست؟) بصورت وهیبتى که صد درجه از اوّلى سخت تر وشدیدتر بود واز شدّت غیظ صورتشان سیاه واز چشمهاشان، برق آتش شعله مى زند وگرزها بالا رفت ومهیّاى زدن شدند. مثل اوّل نترسیدم وبه صداى ضعیف گفتم که: معبود من خداى یگانه بى همتاست. (هُوَ اللَّهُ الَّذى لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ والشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ هُوَ اللَّهُ الَّذى لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ). (او خدایى است که معبودى جز او نیست. داناى (سوره حشر آیه 22 و23)

آشکار ونهان است واو رحمان ورحیم است وخدایى است که معبودى جز او نیست. حاکم ومالک اصلى اوست. از هر عیبى منزّه است. به کسى ستم نمى کند. امنّیت بخش است. مراقب همه چیز است. قدرتمندى شکست ناپذیر که با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى کند وشایسته عظمت است. خداوند منزّه است از آنچه شریک براى او قرار مى دهند).

این آیه شریفه را که در دنیا در تعقیب نماز صبح مداومت داشتم، محض اظهار فضل براى آنها خواندم که خیال نکنند بنى آدم فضلى وکمالى ندارند وچنانکه روز اوّل بر خلقت بنى آدم اعتراض نمودند که: غیر از فساد وخونریزى چیزى در آنها نیست.

بالجمله، پس از تلاوت آیه شریفه در جواب آنها، دیدم غضب آنها شکست وگرفتگى صورتشان فرو نشست. حتّى یکى به دیگرى گفت: (معلوم مى شود که این از علماى اسلام است؛ سزاوار است که بعد از این بطور نزاکت از او سؤال شود).

ولى آن دیگرى گفت: (چون مناط (طرز) رفتار ما با این شخص، جواب سؤال آخرى است وآن هنوز معلوم نیست، ما باید به مأموریّت خود عمل نموده ووظایف خود را انجام دهیم واین هر که باشد، عناوین واعتبارات در نظر ما اعتبارى ندارد).

پس سؤال نمودند: (من نبیّک؟) (پیغمبر تو کیست؟)

در این هنگام طپش قلب من کمتر وزبانم بازتر وصدایم کلفت تر گردیده بود. جواب دادم: (نبیّى رسول اللَّه إلى النّاس کافّة محمّد بن عبد اللّه خاتم النّبیّین وسیّد المرسلین (صلى الله علیه وآله وسلم)). (نبى من رسول خدا بسوى همه مردم است که او محمّد فرزند عبد اللّه، خاتم پیامبران وسیّد فرستادگان است).

در این هنگام، غیظ وغضبشان بالکلیّه رفت وصورتشان روشن گردید واز من هم آن ترس ووحشت نیز رفت.

پس سؤال نمودند از کتاب وقبله وامام وخلیفه رسول اللَّه.

جواب دادم: (وحَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ).

(سوره بقره، آیه 150)

(المسجد الحرام ظاهراً وباطناً الحقّ المتعال). (وجَّهْتُ وَجْهِى لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ والْاَرْضَ حَنیفاً وما اَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ). (سوره انعام آیه 79)

(وأَئمّتى خلفاء نبى اثنى عشر اماماً، اوّلهم على ابن ابى طالب وآخرهم حجّة ابن الحسن صاحب العصر والزّمان، مفترضوالطّاعة ومعصومون من الخطأ والزّلل، شهداء دار الفناء وشفاء دار البقاء). (یعنى: قبله من در ظاهر، همان کعبه است که خداوند مى فرماید: هر کجا بودید روى خود را بسوى آن کنید. وقبله من در باطن، همان حقّ متعال است که حضرت ابراهیم (علیه السلام) گفت: من روى خود را بسوى کسى مى کنم که آسمانها وزمین را آفرید وو من از مشرکین نیستم. امامان من خلفاء دوازده گانه نبى اکرم (علیهم السلام) مى باشند که اوّلین آنان على بن ابى طالب وآخرین آنان حضرت حجّت بن الحسن، صاحب العصر والزّمان است وآنان پیشوایانى هستند که اطاعت از آنها واجب است وآنان از هر گناه ولغزشى معصوم هستند ودر دار فنا یعنى در دنیا، گواهان بر اعمال ما بوده ودر دار بقاء یعنى در آخرت، شفاعت کنندگان ما هستند). ویک یک اسامى ونسب وحسب آن بزرگواران را براى آنها شرح دادم.

گفتند: (این همه طول وتفصیل لازم نبود. جواب هر کلمه، یک کلمه است).

گفتم: (براى شما از این مفصّل تر لازم است. زیرا که در باره ما، از اوّل بدگمان بودید وبر خلقت ما اعتراض نمودید با اینکه بر فعل حکیم نمى بایست اعتراض نمود واز آن روزى که اعتراض شما را فهمیدم از شما دقّ دلى پیدا کردم، حتّى آنکه متعهّد شدم که اگر مجالى بیابم از شما سؤالاتى بنمایم وچون وچرایى دراندازم، ولى حیف که با این گرفتارى ومضیقه، مجالى برایم نمانده).

با لب دمساز خود گر جفتمى   همچو نى، من گفتنى ها گفتمى

وسکوت نمودم ومنتظر بودم که چه سؤالى بعد از این مى کنند. دیدم سؤالى نکردند، فقط پرسیدند: (این جوابها را از کجا مى گویى واز که آموختى؟)

من از این سؤال به فکر فرو رفتم که: (ادلّه وبراهینى که در دار غفلت وجهالت وخطا وسهو مرتّب نموده بودیم، از کجا سهو وخطایى در مادّه ویا در صورت ویا در شرایط انتاج آن روى نداده باشد؟ از کجا که عقیم را منتج خیال نکرده باشیم؟ (یعنى: از کجا معلوم که دلایل اعتقادات ما باطل نبوده ودر نتیجه اعتقادت ما نا درست باشد).

واز کجا که آنها به موازین منطقیّه درست در بیاید؟ واز کجا که آن موازین، موازین واقعیّه باشد؟ وخود ارسطو که مقنّن(قانون گذار) آن موازین است، به خطا نرفته باشد؟

وچه بسا که در همان عالم، ملتفت به بعضى لغزشها نشویم. علاوه بر این، بر فرض صحّت ودرستى آن براهین، فقط وفقط آنها در آن عالم که خانه کورى ونادانى است، محلّ حاجت هستند. چو آنها حکم عصا را دارند وشخص کور ویا در مواضع تاریک وظلمتکده ها محتاج به عصا باشد ودر این عالم که واقعیّات به درجه اى روشن وچشمها تیزتر، جاى عصا نخواهد بود. پس اینها چه از من مى خواهند؟

خدایا! من تازه مولود این جهانم واصطلاح اهل آن را نیاموخته ام! به حقّ على بن ابى طالب مددى کن!)

من در این فکر ومناجات بودم که ناگهان نعره آنها، همچون صاعقه اى آسمانى، بلند شد که: (بگو آنچه گفتى از کجا گفتى؟!)

نظر کردم که چشمى نبیند چنان صورت خشمین را، چشمهاى برگشته وسرخ شده همچون شعله آتش، وصورت سیاه شده ودهان باز همچون دهان شتر، ودندانهاى بلند وزرد، وگُرزها را بلند نموده، مهیّاى زدن هستند.

ومن از شدّت وحشت واضطراب از هوش بیگانه شدم ودر آن حال کأنّه ملهم شدم وبصورت ضعیفى جواب دادم، در حالى که از ترس چشمم را خوابانده بودم: (ذلک أمر هدانى اللَّه الیه). (به هدایت الهى این امر را دانستم).

واز آنها شنیدم که گفتند: (نُمْ، نومة العروس). (بخواب! همانند خواب شیرین عروس). ورفتند. من با همان حال گویا به خواب رفتم ویا بیهوش بودم، ولى حس کردم که از آن اضطراب راحت شدم.



نوشته شده در پنج شنبه 91 تیر 29ساعت ساعت 1:2 عصر توسط از ولادت تا ظهور| نظر بدهید
طبقه بندی: عالم برزخ

بسم الله الرحمن الرحیم

امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه حکایت فرماید:
حضرت رسول صلّلى اللّه علیه و آله در سنین چهل و پنج سالگى بود که فاطمه زهراء سلام اللّه علیها در بیستم ماه جمادى الثّانى ، در شهر مکّه چشم به جهان گشود، و مدّت هشت سال در این شهر مقدّس اقامت کرد.
و در آن هنگام که حضرت رسول صلّلى اللّه علیه و آله از مکّه معظّمه به مدینه منوّره مهاجرت نمود، حضرت زهراء سلام اللّه علیها به همراه همسرش ، امیرالمؤ منین علىّ بن ابى طالب علیه السلام و تعدادى از زنان مهاجر که عایشه نیز همراه آن ها بود، به سوى مدینه منوّره رهسپار شده و مهاجرت نمودند.
و هنگامى که حضرت زهراء وارد شهر مدینه گردید، پدرش رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله او را به منزل مادر اءبو ایّوب انصارى بُرد و مدّتى را در آنجا سکونت گُزید.
و پس از گذشت مدّتى که حضرت رسول صلوات اللّه علیه و سلامه با امّ سلمه ازدواج کرد، فاطمه زهراء سلام اللّه علیها را نزد همسرش ‍ امّ سلمه انتقال داد.
امّ سلمه گوید: چون رسول خدا صلّلى اللّه علیه و آله دخترش ، فاطمه زهراء سلام اللّه علیها را نزد من آورد، امور زندگى او را به من واگذار نمود.
و او بسیار با ادب و در حدّ اءعلاى کمالات بود و نسبت به مسائل زندگى بیش از من آشنا و اهل معرفت بود.
(12)



نوشته شده در پنج شنبه 91 تیر 29ساعت ساعت 7:4 صبح توسط از ولادت تا ظهور| نظر
طبقه بندی: حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها



 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عمار بن یاسر گوید: در یکى از جنگها با امیرالمؤمنین علیه السلام بودم که به سرزمین مورچگان رسیدیم ، آن زمین پر از مورچه بود، گفتم : یا امیرالمؤمنین فکر مى کنى از خلق خداوند کسى هست که تعداد این مورچه ها را بداند؟
حضرت فرمود: آرى اى عمار، من مردى را مى شناسم که تعداد آنها را مى داند، و مى داند چند عدد از آنها نر و چند عدد از آنها ماده است !
گفتم : کیست ؟ فرمود: اى عمار آیا در سوره یس نخوانده اى : ((و کل شى ء احصیناه فى امام مبین ؛ ما همه چیز را در امام مبین جمع کرده ایم .))
عرض کردم : آرى اى مولاى من ، خوانده ام .فرمود: منم آن امام مبین
(9)



نوشته شده در پنج شنبه 91 تیر 29ساعت ساعت 6:54 صبح توسط از ولادت تا ظهور| نظر
طبقه بندی: امیر المؤمنین علیه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در قرآن کریم مى خوانیم : ((و کل شى ء احصیناه فى امام مبین (7)؛ همه چیز را در پیشواى آشکار جمع آورى کرده ایم .))
از امام باقر علیه السلام روایت است که فرمود: چون این آیه بر پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نازل شد و ابوبکر و عمر از جا برخاسته گفتند:
اى رسول خدا آیا منظور تورات است ؟
فرمود: خیر
گفتند: انجیل است ؟
فرمود: خیر
گفتند: قرآن است ؟
فرمود: خیر
در این میان امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه السلام وارد شد، پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: این همان است ، اوست آن امام که خداوند تبارک وتعالى علم هر چیزى را در او جمع کرده است (( انه الامام الذى احصى الله تبارک و تعالى فیه علم کل شى ء)).
(8)


نوشته شده در پنج شنبه 91 تیر 29ساعت ساعت 6:53 صبح توسط از ولادت تا ظهور| نظر
طبقه بندی: امیر المؤمنین علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم

... ومن مُردم، پس دیدم ایستاده ام وبیمارى بدنى که داشتم ندارم وتندرستم وخویشان من در اطراف جنازه، براى من گریه مى کنند ومن از گریه آنها اندوهگینم وبه آنها مى گویم: (من نمرده ام، بلکه بیماریم رفع شده است).

کسى گوش به حرف من نمى کند. گویا مرا نمى بینند وصداى مرا نمى شنوند، ودانستم که آنها از من دورند ومن نظر به آشنایى ودوستى به آن جنازه دارم، خصوص بشره پهلوى چپ او را که برهنه بود وچشمهاى خود را به آنجا دوخته بودم. وجنازه را بعد از غسل ودیگر کارها بطرف قبرستان بردند. من هم جزو مشیّعین (تشییع کنندگان) رفتم، در میان آنها بعضى از جانورهاى وحشى ودرّندگان از هرقبیل مى دیدم که از آنها وحشت داشتم ولى دیگران وحشت (نداشتند) وآنها نیز اذیّتى نداشتند؛ گویا اهلى وبه آنها مأنوس بودند. وجنازه را سرازیر گور نمودند ومن در گور ایستاده تماشا مى کردم ودر آن حال مرا ترس ووحشت گرفته بود، به ویژه هنگامى که دیدم در گور جانورهایى پیدا شدند وبه جنازه حمله ور گردیدند وآن مردى که در گور، جنازه را خوابانید متعرّض آن جانورها نشد گویا آنها را نمى دید. واز گور بیرون شد ومن از جهت علاقمندى به آن جنازه داخل گور شدم براى بیرون نمودن آن جانوران، ولى آنها زیاد بودند وبر من غلبه داشتند ودیگر آنکه مرا چنان ترس گرفته بود که تمام اعضاى بدنم مى لرزید واز مردم دادرسى خواستم، کسى به دادم نرسید ومشغول کار خود بودند، گویا هنگامه میان گور را نمى دیدند. ناگهان اشخاص دیگرى در گور پیدا شدند که آنها کمک نموده آن جانوران فرار نمودند، خواستم از آنها بپرسم که: آنهاکیانند؟!

گفتند: (اِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ). (بدرستى که حسنات واعمال خوب، گناهان وکارهاى زشت را از بین (سوره هود آیه 114)

مى برد). وناپدید شدند.

پس از فراغت از این هنگامه، ملتفت شدم که مردم سر گور را پوشانیده اند ومن را در میان گور تنگ وتاریک، ترک کرده اند ومى بینم آنها را که رو به خانه هایشان مى روند وحتّى خویشان ودوستان وزن وبچّه خودم که شب وروز در صدد آسایش آنها بودم واز بى وفایى آنان بسى اندوه ناک شدم واز خوف ووحشت گور وتنهایى، نزدیک بود دلم بترکد.



نوشته شده در پنج شنبه 91 تیر 29ساعت ساعت 6:42 صبح توسط از ولادت تا ظهور| نظر بدهید
طبقه بندی: عالم برزخ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin