دعای فرج مرداد 91 - یاصاحب العصر و الزمان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن























یاصاحب العصر و الزمان

بزرگترین فضیلت قرآنى امیرالمؤمنین علیه السلام

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سلیم بن قیس گوید: مردى از على بن ابیطالب علیه السلام پرسید: بزرگترین فضیلت خود را برایم بگو؟ حضرت فرمود: آنچه خداوند در قرآن نازل نموده است ، پرسید: خداوند در مورد شما چه نازل نموده است ؟ فرمود: سخن خدا که فرمود: ((و یقول الذین کفرو الست مرسلا قل کفى بالله شهیدا بینى و بینکم و من عنده علم الکتاب )) منظور خداوند از کسى که داراى علم و کتاب است من هستم .(25)
از اهل سنت صاحب کتاب ینابیع المودة ، شیخ حافظ قندوزى حنفى در باب 30 از کتاب خود احادیث متعددى در همین مورد روایت کرده است .

اسم اعظم خداوند نزد اهل بیت علیه السلام است

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
امام باقر علیه السلام فرمود: همانا اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است که نزد آصف (وصى سلیمان و همان کسى که تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم بر هم زدن حاضر کرد) تنها یک حرف بود...، و در نزد ما (اهل البیت علیه السلام ) هفتاد و دو حرف است که یک حرف منحصرا نزد خداوند است ((و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم )).(26) و طبق روایات از این اسم اعظم نزد عیسى بن مریم دو حرف و نزد موسى چهار حرف و نزد ابراهیم هشت حرف و نزد نوح پانزده حرف و نزد آدم بیست و پنج حرف بوده است .(27)



نوشته شده در چهارشنبه 91 مرداد 4ساعت ساعت 7:36 عصر توسط از ولادت تا ظهور| نظر
طبقه بندی: امیر المؤمنین علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم

سزاى بى احترامى به تربت سیدالشهداء (علیه السلام)
شیخ حر عاملى صاحب وسایل الشیعه ، در کتاب دیگر خود، اثبات الهداه نقل مى کند، طبیب معروف مسیحى به نام یوحنا مى گوید:
در دربار موسى بن عیسى یک از فرمانروایان مسلمان ، سخن از درمان به وسیله تربت کربلا، پیش آمد.
یکى از مردان قبیله بنى هاشم حضور داشت و گفت : ما بیماران لاعلاج را از این راه درمان مى کنیم .
موسى بن عیسى که یک آدم ضد اهل بیت عصمت و طهارت بود دستور داد تا قدرى تربت حضرت سیدالشهداء را حاضر کنند، او در حضور همگان به عنوان جسارت و نیز به منظور اثبات بى پایگى مدعاى هاشمیان قدرى از آن را به نشیمن گاه خود ریخت ، ناگهان فریاد سوختم ، سوختم او بالا گرفت ، در آن دم طشتى آوردند، جگر و کبد او در طشت ریختند، طبیب مسیحى از معالجه آن ناتوان شد و پس از چندى آن طبیب به زیارت امام شتافت در حالى که مسیحى بود ولى دیرى نپاید که مسلمان شد.
در دربار شاه عباس ، دانشمند مسیحى مذهب که از میهمانان عرفانى مسیحى در دربار شاه عباس بود مى گفت : مى توانم از ما فى الضمیر افراد خبر دهم .
شیخ بهایى که در جلسه حاضر بود گفت : بگو در میان دستم چه چیزى است ؟
او پس از لحظه اى گفت : مى دانم چیست ، ولى در حیرتم که از کجا به دست آورده اى ؟ زیرا در میان کف تو قطعه اى از بهشت جاى دارد.
شیخ بهایى گفت : آرى قدرى از تربت امام حسین (علیه السلام) است .
آرى : طبیب مسیحى ، مسلمان مى شود ولى موسى بن عیسى ، عاقبت به شر و بدبخت مى شود
(8



نوشته شده در چهارشنبه 91 مرداد 4ساعت ساعت 7:9 عصر توسط از ولادت تا ظهور| نظر بدهید
طبقه بندی: حکایتها

باز شدن زبان

جوانى را اجل در گرفت و زبانش از گفتند: لااله الااللّه بَند آمد. نزد پیغمبر خدا (ص) آمدند و جریان را گفتند: آن حضرت برخواست و نزد آن جوان رفت .
پیغمبر خدا (ص) گفتن شهادتین را بر آن جوان عرضه کرد، ولى زبان او باز نشد. رسول خدا (ص) فرمود: آیا این جوان نماز نمى خوانده و روزه نمى گرفته است !؟
گفتند: بله نماز مى خواند و روزه مى گرفت .
حضرت فرمود: آیا مادرش وى را عاق نموده ؟
گفتند: بله .
حضرت فرمود: مادرش را حاضر کنید! رفتند و پیرزنى را آوردند که یک چشم وى نابینا بود.
پیامبر خدا (ص) به پیر زن فرمود: پسرت را عفو کن .
گفت : عفو نمى کنم چون لطمه بصورتم زده و چشم مرا از کاسه درآورده است .
رسول خدا (ص) فرمود: بروید هیزم و آتش برایم بیاورید.
پیرزن گفت : براى چه مى خواهید!؟
حضرت فرمود: مى خواهم او را به خاطر این عملى که با تو انجام داده بسوزانم . پیر زن گفت : او را عفو کردم ! آیا او را مدّت 9 ماه براى آتش حمل نمودم ! آیا او را مدّت دو سال براى آتش شیر دادم ! پس ترحّم مادرى من کجا رفته است .
در این وقت زبان آن جوان باز شد و گفت : اشهد ان لا اله الاّ اللّه . زنى که فقط رحیم باشد و اجازه ندهد کسى بسوزد. پس خدائى که رحمان و رحیم است چگونه اجازه مى دهد، شخصى که مدّت هفتاد سال بگفتن الرحمن الرحیم مواظبت کرده است بسوزاند.
(2)

بواسطه یک عمل وارد بهشت شد

روز قیامت مردى را مى آورند که وقتى متوجّه اوضاع و احوال خود مى شود، مى بیند اصلا حسنه اى ندارد!
ندا مى شود! اى فلان بوسیله عمل خود داخل بهشت شو!
او مى گوید: بار خدایا با کدام عمل !؟
خطاب مى رسد: در فلان شب که خواب بودى و از این پهلو به آن پهلو مى غلطیدى ، گفتى : یا اللّه و سپس فورا خوابت برد. تو این موضوع را فراموش کردى اما من که خُمار نبودم و خواب در وجودم راه ندارد این سخن تو را فراموش نکردم که مرا صدا زدى .
(3)



نوشته شده در چهارشنبه 91 مرداد 4ساعت ساعت 6:44 عصر توسط از ولادت تا ظهور| نظر بدهید
طبقه بندی: عالم برزخ

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin