یاصاحب العصر و الزمان
بسم الله الرحمن الرحیم چیزى نگذشت که احساس نمودم دو نفر، یکى خوش صورت ودیگرى کریه المنظر، در یمین ویسار سر من نشسته اند. اعضاى مرا از پا تا سر، هر یک را جداگانه بومى کشند وچیزهایى در طومارى که در دست دارند مى نویسند. ونیز قوطیهایى کوچک وبزرگ آورده اند ودر آنها هم چیزهایى داخل مى کنند وسر آنها را لاک مى کنند ومُهر مى زنند. وبعضى از اعضاء را از قبیل دل وقوّه خیال وواهمه وچشم وزبان وگوش را، مکرّر بو مى کشند وبا هم نجوى مى کنند وبه دقّت وبا تأمّل دوباره وسه باره بو مى کشند، پس از آن مى نویسند ودر آن قوطى ها، مضبوط مى سازند، ومن حرکتى به خود نمى دادم که نفهمند من بیدارم؛ ولى در نهایتِ وحشت بودم. از جدّیّت آنها در تفتیش وکنجکاوى در صادرات وواردات من، اجمالاً فهمیدم که زشتیها وزیباییهاى مرا ثبت وضبط مى نمایند وآن خوش صورت، خیرخواه من بود. چون در آن نجوى وگفتگویى که با هم داشتند، معلوم بود که خوش صورت نمى گذاشت بعضى از زشتیها ثبت شود به عذر آنکه توبه نموده ویا فلان عمل نیک، او را از بین برده ویا آن زشت را زیبا ونیکو کرده، همچو اکسیر که مس را طلا نماید. ومن از این جهت او را دوست داشتم. وپس از تمامى کارهاى خود، دیدم آن طومار نوشته را لوله کرده وطوق گردنم ساختند وآن قوطیهاى سربسته را در میان توبره پشتى نمودند وبر روى سرم گذاردند. وپس از آن، قفسه آهنینى که گویا از هفت جوش بود آوردند که به اندازه بدن من بود ومرا در میان آن جا دادند وپیچ ومهره وفنرى که داشت پیچیدند. کم کم آن قفسه، تنگ مى شد. بحدّى مرا در فشار انداخت که نفسم قطع شد ونتوانستم دادى بزنم وآنها به عجله، تمام پیچ ومهره ها را پیچیدند تا آن قفسه که گنجایش بدن مرا از اوّل داشت، بقدر تنوره سماور کوچکى، باریک شد واستخوانهایم همگى خُرد ودرهم شکست وروغن من که بصورت نفت سیاه بود، از من گرفته شد وهوش از من رفته بود ونفهمیدم.
طبقه بندی: عالم برزخ
By Ashoora.ir & Night Skin