دعای فرج تیر 91 - یاصاحب العصر و الزمان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن























یاصاحب العصر و الزمان

بزرگترین فضیلت قرآنى امیرالمؤمنین علیه السلام

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سلیم بن قیس گوید: مردى از على بن ابیطالب علیه السلام پرسید: بزرگترین فضیلت خود را برایم بگو؟ حضرت فرمود: آنچه خداوند در قرآن نازل نموده است ، پرسید: خداوند در مورد شما چه نازل نموده است ؟ فرمود: سخن خدا که فرمود: ((و یقول الذین کفرو الست مرسلا قل کفى بالله شهیدا بینى و بینکم و من عنده علم الکتاب )) منظور خداوند از کسى که داراى علم و کتاب است من هستم .(25)
از اهل سنت صاحب کتاب ینابیع المودة ، شیخ حافظ قندوزى حنفى در باب 30 از کتاب خود احادیث متعددى در همین مورد روایت کرده است .

اسم اعظم خداوند نزد اهل بیت علیه السلام است

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
امام باقر علیه السلام فرمود: همانا اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است که نزد آصف (وصى سلیمان و همان کسى که تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم بر هم زدن حاضر کرد) تنها یک حرف بود...، و در نزد ما (اهل البیت علیه السلام ) هفتاد و دو حرف است که یک حرف منحصرا نزد خداوند است ((و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم )).(26) و طبق روایات از این اسم اعظم نزد عیسى بن مریم دو حرف و نزد موسى چهار حرف و نزد ابراهیم هشت حرف و نزد نوح پانزده حرف و نزد آدم بیست و پنج حرف بوده است .(27)



نوشته شده در پنج شنبه 91 تیر 29ساعت ساعت 1:21 عصر توسط از ولادت تا ظهور| نظر بدهید
طبقه بندی: امیر المؤمنین علیه السلام

 

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
خداوند متعال در قرآن مجید مى فرماید:
((و یقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفى بالله شهیدا بینى و بینکم و من عنده علم الکتاب (10)؛ کافران مى گویند شما فرستاده خداوند نیستى ، بگو کافیست که خداوند و کسى که علم کتاب در نزد اوست میان من و شما گواه باشد.))
و پوشیده نیست که قرآن مجید، علم الکتاب را اقیانوسى از دانش مى داند که اسرار هستى در آن نهان است ، مثلا در یک جا مى فرماید:
((و ما من غائبة فى السماء والارض الا فى کتاب مبین (11)؛ هیچ غیبى در آسمان و زمین نیست مگر اینکه در کتاب آشکار قرار دارد.))
و در جاى دیگر مى فرماید: هیچ ذره اى در آسمان و زمین و یا کمتر و یا بیشتر نیست مگر اینکه خداوند آنرا مى داند و در کتاب مبین قرار دارد.
(12)
و در جاى دیگر بطور واضح مى فرماید: کلیدهاى غیب نزد خداوند است ، به جز او کسى از آن آگاه نیست ، او مى داند آنچه در خشکى و دریاست ، هیچ برگى بر زمین نمى افتد مگر اینکه مى داند، هیچ دانه اى در تاریکى زمین و هیچ تر و خشکى نیست مگر اینکه در کتابى واضح قرار دارد. ((و لا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین ))(13)
و بالاخره براى اینکه به عظمت این علم الکتاب بیشتر آگاه شویم نگاهى مى اندازیم به داستان حضرت سلیمان و بلقیس که در قرآن مجید آمده است .
در این جریان ، حضرت سلیمان از اطرافیان خود پرسید: کدامیک از شما تخت بلقیس را قبل از اینکه او و افرادش بیایند نزد من حاضر مى کند؟ یکى از جنیان گفت : من آن تخت را قبل از اینکه شما از جاى خود برخیزى حاضر مى کنم !
در این میان قرآن مى گوید: کسى که در نزد او دانشى بود ((قال الذى عنده علم من الکتاب )) گفت : من آنرا زودتر از بهم خوردن پلک چشم تو حاضر مى کنم
(14) و این کار را کرد.
توجه دارید که قرآن مجید دارنده این قدرت رابه عنوان کسى که اندکى از علم کتاب را دارد یاد مى کند، و از این نکته معلوم مى شود که دانش این کتاب باید بسیار گسترده باشد که اندکى از آن ، اینگونه انسان را قدرتمند مى کند و لذا در احادیث متعدد از اهل البیت علیهم السلام ذکر شده است که فرمودند: دانش آنکه بخشى از علم الکتاب را داشت در مقابل دانش ‍ کسى که تمامى علم کتاب را دارد همانند ترى بال مگسى است از آب دریا!!
(15)
آرى و با تکیه بر همین علم و منبع بود که عده اى از اصحاب امام صادق علیه السلام مثل عبدالاعلى و عبیدة بن عبدالله بن بشیر همگى از امام صادق علیه السلام شنیدند که مى فرمود: من مى دانم آنچه در زمینها و آنچه در بهشت و آنچه در جهنم و آنچه بوده و آنچه خواهد بود، آنگاه حضرت اندکى درنگ نمود و چون دید که این سخن بر شنوندگان سنگین آمد فرمود: من اینها را از کتاب خدا مى دانم ، خداوند مى فرماید: در قرآن است بیان همه چیز.(16)
روایات اهل البیت علیهم السلام قاطعانه اعلام مى دارد که صاحب این علم ، امیرالمؤمنین علیه السلام و پس از او ائمه اطهار علیه السلام از اولاد معصومین او مى باشند.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به ابو سعید خدرى که از آن آیه مبارکه پرسیده بود فرمود: او برادرم على بن ابیطالب است .
(17)
و امام صادق علیه السلام در حدیث صحیح فرمود: ((الذى عنده علم الکتاب هو المیرالمؤمنین علیه السلام ؛ آنکه در نزد او دانش کتاب است همان امیرالمؤمنین علیه السلام است .))(18)
یکى از اصحاب امام باقر علیهم السلام از حضرت در مورد آیه مذکور سؤ ال کرد، حضرت فرمود: ما (اهل البیت علیه السلام ) هستیم و على اول ما و برترین ما و نیکوترین ما بعد از پیامبر اکرم علیه السلام مى باشد.(19)
امام صادق علیه السلام به عبدالله بن ولید فرمود: مردم در مورد پیامبر اولوالعزم و امیرالمؤمنین چه مى گویند؟ عرض کردم : هیچکس را بر پیامبران اولوالعزم مقدم نمى کنند.
امام علیه السلام فرمود: خداوند تبارک و تعالى در مورد موسى علیه السلام فرمود: ((و کتبنا له فى الالواح من کل شى ء موعظة (20)؛ براى او در آن لوحها برخى از مواعظ را نوشتیم .)) و نفرمود تمامى موعظه ها را، و در مورد عیسى علیه السلام فرمود: ((و لیبین لکم بعض الذى تختلفون فیه ؛
(21) تا عیسى براى شما برخى از موارد اختلاف را بیان کند.)) و نفرمود همه آن را، اما در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ((قل کفى بالله شهیدا بینى و بینکم و من عنده علم الکتاب (22)؛ بگو خدا و کسى که تمامى علم کتاب نزد اوست میان من و شما براى گواهى کافیست .))
و سپس حضرت براى اینکه عظمت این دانش ، معلوم گردد به آیه دیگر استناد جسته فرمود: خداوند عزوجل فرموده است : ((و لا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین ))
(23) آنگاه حضرت صادق علیه السلام فرمود: علم این کتاب (با این عظمت ) نزد على علیه السلام است .(24)



نوشته شده در پنج شنبه 91 تیر 29ساعت ساعت 1:17 عصر توسط از ولادت تا ظهور| نظر بدهید
طبقه بندی: امیر المؤمنین علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از هنگامى که به هوش آمدم، دیدم سر مرا هادى به زانو گرفته. گفتم: (هادى، ببخش! حالى ندارم که برخیزم ودر این بى ادبى معذورم. تمام اعضایم شکسته وهنوز نفسم به روانى بیرون نمى شود).

وسخنم بریده بریده بیرون مى شد وصوتم ضعیف شده واشکم نیز جارى بود. کأنّه از جدایى هادى گله مند بودم که در نبودِ او، اوّلین فشار را دیدم.

هادى براى دلدارى وتسلیت من گفت: (این خطرات از لوازم منزل اوّل این عالم است وهمه کس را گردن گیر است واختصاص به تو ندارد وگفته اند: (البلیّة اذا عمّت طابت). (وقتى بلا ومصیبت عمومى مى شود، تحمّل آن آسان تر مى گردد). وهر چه بود گذشت واُمید است که بعد از این، چنین پیش آمدى تو را نباشد. دیگر آن که خطرات این عالم از ناحیه خود شماست. چون این قفسه که خیال کردى از هفت جوش است، ترکیب او از اخلاق ذمیمه انسان است که با نیش غضب به یکدیگر جوش خورده، که روح انسان را در جهان مادّى فرا گرفته ودر این جهان بصورت قفسه صورت گرفته وممکن است که هزار جوش باشد، چون اصل خوى زشت سه تاست: آز (طمع) - منائى (تکبّر وغرور وخودبینى) ورشک بردن (حسودى)؛ که اوّلى آدم را از بهشت بیرون نمود ودوّم شیطان را مردود ساخت وسوّم قابیل را به جهنّم برد. ولى این سه تا، هزاران شاخ وبرگ پیدا مى کند ودر زیادى وکمى نسبت به اشخاص تفاوت کلّى دارد).

هادى در بین این گفتار شیرین خود، دست به پشت وپهلو واعضاى من مى کشید که خُرد شده ها، درست ودردها، دفع مى شد واز مهربانیهاى او، قوّت وحیات تازه اى در من سارى گردید. صورت واعضایم از کثافات وکدورت، طهارت یافته بود وشفّاف ودرخشندگى داشت وفهمیدم که آن فشار، یک نوع تطهیر است براى شخص، که موادّ کثافات وکدورات وشرور، به آن فشار گرفته مى شود چنانکه بصورت نفت سیاه دیده شد. واگر چه در تعبیر ائمّه: به این طور است که شیر مادر، از دماغ بیرون مى شود ولى چون اصل آن شیر، خون حیض است واو سیاه واز آن جنس نجاسات است پس منافات ندارد که به رنگ سیاه وکثیف دیده شود.

هادى گفت: (این توبره پشتى بار توست، باز کن ببینم چه دارد).

تمام قوطیهاى سربسته را دیدم. روى بعضى نوشته بود: (زاد فلان منزل) وروى بعضى: (خطرات وعقبات فلان منزل) وبعضى پاکتها نیز بود متعلّق به بعضى منازل که در آنجا باید باز شود ومعلوم گردد. پرسیدم: (این قوطیها چیست؟)

گفت: (اینها ساعات لیل ونهار عمر تو است که در آنها عملهاى زشت وزیبا از تو سرزده وپس از گذشت آن وقت بر تو، دهانش مثل صدف به هم آمده وآن عمل را همچون دانه دُرّ، میان خود نگاه داشته وحالا بصورت قوطى سربسته درآمده).

گفتم: (این قلّاده گردنم چیست؟)

گفت: (نامه عمل تو است که در آخر کار وروز حساب، باید حساب خرج ودخل تو تصفیه شود ودر این عالم، محلّ حاجت نیست).

(وکُلَّ اِنْسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ ونُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً). (وهر انسانى، اعمالش را برگردنش آویخته ایم (سوره اسراء آیه 13)

وروز قیامت کتابى براى او بیرون مى آوریم که آن را در برابر خود گشوده مى بیند).



نوشته شده در پنج شنبه 91 تیر 29ساعت ساعت 1:6 عصر توسط از ولادت تا ظهور| نظر بدهید
طبقه بندی: عالم برزخ

 بسم الله الرحمن الرحیم

چیزى نگذشت که احساس نمودم دو نفر، یکى خوش صورت ودیگرى کریه المنظر، در یمین ویسار سر من نشسته اند. اعضاى مرا از پا تا سر، هر یک را جداگانه بومى کشند وچیزهایى در طومارى که در دست دارند مى نویسند. ونیز قوطیهایى کوچک وبزرگ آورده اند ودر آنها هم چیزهایى داخل مى کنند وسر آنها را لاک مى کنند ومُهر مى زنند. وبعضى از اعضاء را از قبیل دل وقوّه خیال وواهمه وچشم وزبان وگوش را، مکرّر بو مى کشند وبا هم نجوى مى کنند وبه دقّت وبا تأمّل دوباره وسه باره بو مى کشند، پس از آن مى نویسند ودر آن قوطى ها، مضبوط مى سازند، ومن حرکتى به خود نمى دادم که نفهمند من بیدارم؛ ولى در نهایتِ وحشت بودم.

از جدّیّت آنها در تفتیش وکنجکاوى در صادرات وواردات من، اجمالاً فهمیدم که زشتیها وزیباییهاى مرا ثبت وضبط مى نمایند وآن خوش صورت، خیرخواه من بود. چون در آن نجوى وگفتگویى که با هم داشتند، معلوم بود که خوش صورت نمى گذاشت بعضى از زشتیها ثبت شود به عذر آنکه توبه نموده ویا فلان عمل نیک، او را از بین برده ویا آن زشت را زیبا ونیکو کرده، همچو اکسیر که مس را طلا نماید. ومن از این جهت او را دوست داشتم.

وپس از تمامى کارهاى خود، دیدم آن طومار نوشته را لوله کرده وطوق گردنم ساختند وآن قوطیهاى سربسته را در میان توبره پشتى نمودند وبر روى سرم گذاردند.

وپس از آن، قفسه آهنینى که گویا از هفت جوش بود آوردند که به اندازه بدن من بود ومرا در میان آن جا دادند وپیچ ومهره وفنرى که داشت پیچیدند. کم کم آن قفسه، تنگ مى شد. بحدّى مرا در فشار انداخت که نفسم قطع شد ونتوانستم دادى بزنم وآنها به عجله، تمام پیچ ومهره ها را پیچیدند تا آن قفسه که گنجایش بدن مرا از اوّل داشت، بقدر تنوره سماور کوچکى، باریک شد واستخوانهایم همگى خُرد ودرهم شکست وروغن من که بصورت نفت سیاه بود، از من گرفته شد وهوش از من رفته بود ونفهمیدم.



نوشته شده در پنج شنبه 91 تیر 29ساعت ساعت 1:5 عصر توسط از ولادت تا ظهور| نظر بدهید
طبقه بندی: عالم برزخ

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از برهه اى که به حال آمدم وچشم باز نمودم، خود را در حجره مفروشى دیدم وجوان خوش رو وخوش مو وخوش بویى را دیدم که سر مرا به زانو نهاده ومنتظر به حال آمدن من است ومن براى تأدّب وتواضع برخاستم، به آن جوان سلام نمودم. او هم تبسّمى نموده برخاست وجواب سلام داده وبا من معانقه ومهربانى نموده وگفت: (بنشین! که من نه پیغمبرم ونه امام ونه ملک، بلکه حبیب ورفیق تو هستم).

پرسیدم: (شما که هستید واسم تو چیست وحسب ونسب خود را به من بگو وزهى توفیق که تو رفیق من باشى ومن همیشه با تو باشم).

گفت: (اسمم هادى است، یعنى راهنما ویک کنیه ام (ابو الوفا) ودیگرى (ابوتراب) است ومن بودم که جواب آخرى را به دل تو انداختم وتو گفتى وخلاصى یافتى واگر آن جواب را نگفته بودى، با آن عمود مى زدند که جاى تو پر آتش مى شد).

گفتم: (از مراحم حضرت عالى ممنونم که حقیقتاً آزاد کرده شما هستم؛ ولى آن سؤال آخرى آنها به نظر من بى فایده وبهانه گیرى بود زیرا که عقاید اسلامیّه را بدرستى جواب دادم وامور واقعیّه را که شخص اظهار مى کند، چون وچرایى ندارد. مثلاً اگر آتشى بدست آدم بگذارند واظهار کند که دستم سوخت، نباید پرسید که چرا اظهار مى کنى دستم سوخت؟ واگر کسى هم جاهلانه بپرسد، جوابش این است که: مگر کورى؟! نمى بینى که آتش به روى دستم هست؟! واین سؤال آخرى از این قبیل است).

گفت: (نه چنین است، زیرا که مجرّد (تنها) مطابقه کلام با واقع، مفید به حال انسان نیست؛ بلکه انصاف وعقیده قلبى لازم است که او را محرّک شود بسوى عمل، چنانکه گفته شد: (لا تقولوا آمنّا ولمّا یدخل الایمان فى قلوبکم). (نگویید ایمان آوردیم زیرا هنوز ایمان وارد قلبهاى شما نشده است).

مگر در روز اوّل، در جواب (اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟) (آیا من پروردگار شما نیستم؟) همه بلى نگفتند واقرار به ربوبیّت ومعنویّت حقّ، کما هو الواقع، نکردند؟)

گفتم: (چرا).

هادى گفت: (در جهان مادّى که امتحان شدند به تکالیف، چون آن اقرار روز اوّل، زبانى صِرف بود، از بعضى از این تکالیف سربرتافتند واز بوته امتحان، خالص عیار بیرون نیامدند. حالا در منزل اوّل این جهان نیز همه، از مؤمن ومنافق سؤالات اینها را بدرستى وموافق با واقع جواب مى دهند واین پرسش آخرى امتحانى است که اگر عقیده قلبى باشد، همان جواب داده مى شود وخلاصى حاصل است؛ والاّ جواب خواهد داد که: به تقلید مردم گفتم. (کان النّاس یقولون، فقلت). (مردم مى گویند پس من هم مى گویم) وتقلید در گفتار، بدون عقدِقلب (جارى شدن در قلب)، مفید فایده نخواهد بود؛ چنانچه تو خود مى دانى که در اخبار معصومین همین تفصیل وارد شده است).

گفتم: (حالا یادم آمد که همین تفصیل در اخبار وارد است؛ ولى دهشت ووحشت هنگام سؤال، از یادم برده وتو، به یادم آوردى. خدا مرا بى تو نگذارد. حالا بگو تو از کجا با من آشنا شدى؟ وحال آنکه من با تو سابقه اى ندارم وبا این همه عشق مفرطى که به تو دارم، فراق تو را مساوى با هلاکت خود مى دانم).

گفت: (من از اوّل با تو بوده ام ومهربانى داشته ام ولیکن محسوس تو نبوده ام؛ چون دیده تو در جهان مادّى، چندان بینایى نداشته. من همان رشته محبّت وارتباط تو به على ابن ابى طالب واهل بیت پیغمبر: وسوره هداى هستم از او در تو، بقدر قابلیّت تو. از این رو، اسم من هادى است ولى نسبت به تو. واو هادى همه پرهیزکاران است. (ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدى لِلْمُتَّقینَ). (این کتابى است که هیچ شکّى در آن نیست وبراى متّقین هدایت است). ومن همان تمسّک ووابست تو است به آن (سوره بقره آیه 2)

عروة الوثقى، (فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ ویُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَانْفِصامَ لَها). (پس کسى که به طاغوت کافر شود (سوره بقره آیه 256)

وبه خدا ایمان آورد پس به دستگیره محکمى چنگ زده است که جدا شدن براى آن نیست). واز تو هیچ جدایى ندارم، مگر اینکه تو خود را به هوسهایى، از من دور دارى، ووجه اینکه کنیه من (ابوالوفا) و(ابوتراب) شده است رفتار توست بر طبق اقوال ووعده ها، غالباً وحتّى الامکان وتواضع توست براى مؤمنین. وسخن کوتاه: من متولّد از على هستم، در گهواره دل تو، به اندازه قوّه واستعداد تو. وسازگارى وناسازگارى وبود ونبود من با تو، به دست واختیار تو بوده؛ در صورت معصیت از تو گریخته ام وپس از توبه، با تو همنشین بوده ام واز این جهت گفتم در مسافرت این جهان از تو جدایى ندارم، مگر هنگام تقصیر ویا قصورى که از ناحیه خودت بوده. (وأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ * ولکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ). (خداوند هرگز به (سوره آل عمران آیه 182 - سوره توبه آیه 70)

بندگان خود ظلم وستم نمى کند. بلکه آنان خود به خویشتن ظلم وستم کردند).

من الآن مى روم وتو باید فى الجمله استراحت کنى. ومن همان امانت الهیّه ام که به تو سپرده شده است. قرآن پر است از قصّه هاى من.

هر حدیثى که بوى درد کند   شرح احوال تو به توى من است

ولى افسوس که این همه قرآن خواندید وبا من اظهار ناشناسایى مى نمایید. خدا حافظ!)

تنها که ماندم به فکر احوال خود وبیانات هادى فرو رفتم. دیدم حقیقتاً حالات ورفتارهاى آدمى در جهان مادّى، خوابى است که دیده شده، وحالا که بیدار وهوشیار شده ایم، تعبیر آن خواب است که ظاهر ومرئى مى شود. کلام ذوالقرنین در ظلمات که: (هرکه از این ریگ بردارد به روشنایى که رسید پشیمان است وهر کس که بر نداشت نیز پشیمان خواهد بود) کنایه از همین دو حال انسان خواهد بود در دنیا وآخرت که هر کس به اندازه اى افسوس دارد: (اَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْتُ فى جَنْبِ اللَّهِ). (افسوس وحسرت بر من، از کوتاهى هایى که در اطاعت فرمان خدا کردم). ولکن پشیمانى حالا سودى (سوره زمر آیه 56)

ندارد، درِ توبه بسته شده ودر این اندیشه وغم واندوه خمار خواب مرا گرفت.



نوشته شده در پنج شنبه 91 تیر 29ساعت ساعت 1:3 عصر توسط از ولادت تا ظهور| نظر بدهید
طبقه بندی: عالم برزخ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin