یاصاحب العصر و الزمان
بسم الله الرحمن الرحیم مرحوم علامه مجلسى اعلى الله مقامه در کتاب پرارج (بحار الانوار) درباره ى این مطلب که على علیه السلام پرچمدار رسول خدا صلى الله علیه واله بوده است مى نویسد: مالک بن دینار از سعید بن جبیر پرسید، پرچمدار رسول خدا صلى الله علیه واله چه کسى بود؟ جواب داد: على ابى طالب علیه السلام..(9) ودر روایت دیگرى از تاریخ طبرى، وبلاذرى. وصحیح مسلم وبخارى چنین نقل کرده است که: چون رسول خدا صلى الله علیه واله اراده فرمود براى جنگ (بدر) بیرون برود، هر گروهى از مسلمانان براى خود پرچمى را انتخاب نمودند، پرچم (حمزه) سرخ رنگ، وپرچم (بنى امیه) سبز رنگ، وپرچم على بن ابى طالب علیه السلام (زردرنگ) وپرچم پیامبر صلى الله علیه واله سفید رنگ بود.(10) ودر جنگ (خیبر) موقعى که آن حضرت فرمود: (لأعطین الرایة غدا رجلا یفتح الله على یدیه، یحب الله ورسوله، ویحبه الله ورسوله)؛ (این پرچم را فردا بدست کسى خواهم داد که او خدا وپیغمبر خدا را دوست مى دارد، وخدا وپیغمبرش هم او را دوست مى دارند، واو برنمى گردد مگر اینکه فاتح وپیروز باشد) این پرچم را بدست على علیه السلام داد.(11) از دیدگاه تاریخ وحدیث، مسلم است که بکار بردن پرچم وبرافراشته داشتن آن به هنگام جنگ ونبرد پیوسته در طول تاریخ چه پیش از ظهور اسلام وچه بعد از آن همچنان ادامه داشته است وحتى در تاریخ آمده است که در زمان امیر مؤمنان علیه السلام نیز در جنگ جمل وصفین، فرزند آن بزرگوار بنام (محمد بن حنفیه) پرچمدار وصاحب رایت آن حضرت بوده است.(12) در حادثه ى خونین کربلا، نیز سمت پرچمدارى (حسین بن على علیه السلام) به عهده ى برادر رشید وشجاع وفدارکارش (قمر بنى هاشم) حضرت ابو الفضل العباس علیه السلام بوده وپس از آن نیز حتى کسانى که براى برانداختن نظام ظالمانه (بنى امیه) وپى ریزى حکومت ستمگرانه ى (بنى العباس) قیام کردند، مانند- ابو مسلم خراسانى ویاران او که مردم را علیه بنى امیه شوراندند- هر چند که اهل حق نبودند- ولى بهر حال علامت ویژه ونشانه ى مخصوص داشتند که نشانه ى حرکتشان همان پرچم هاى سیاه بوده است.در هر صورت: در هر دوره وزمانى، هر دولت وکشورى که نغمه ى استقلال وآزادى را سر داده است وهر گونه قیام وانقلابى که در جهان بوقوع پیوسته است وهر گروهى که زمام امور چند روزه ى دنیاى ناپایدار را بدست گرفته اند، خواه وناخواه داراى علامت ویژه ونشانه ى مشخصى که آنها را از سایر دولتها وکشورها متمایز سازد، بوده اند. بسم الله الرحمن الرحیم نکته ى بسیار مهمى که دانستن آن براى فهم ودرک بیشتر روایات در آینده لازم است، مربوط به خروج (پرچم هاى سیاه) وپدید آمدن آن پرچمها از سمت مشرق ویا از جانب خراسان مى باشد. از آنجا که حقیقت وماهیت این پرچمها براى بسیارى از افراد، ناشناخته ومجهول است وتشخیص انگیزه ى خروج، وپیدایش آنها براى تعداد زیادى از مردم مانند معمائى بغرنج، سخت ومشکل بنظر مى رسد، لذا ناگزیریم، براى اینکه واقعیت آن پرچمها آشکار شود وبدانیم: که صاحبان این پرچم هاى سیاه (که در روایات فراوانى آمده است که پرچمهائى سیاه از مشرق نمایان مى شود وبا مردى بنام سفیانى مى جنگد وزمینه ى حکومت جهانى حضرت مهدى علیه السلام را آماده مى سازد) چه کسانى هستند، وچه مى خواهند وچرا خروج مى کنند ومقصودشان از این خروج ونهضت، وجنبش وحرکت وجنگ ونبرد وقتل وکشتار چیست، مختصرى در این باره گفتگو کنیم تا این معما، حل گردیده وماهیت آن بر همگان روشن شود. بسم الله الرحمن الرحیم در تفسیر على بن ابراهیم قمى ذیل آیه ى شریفه ى (وما جعل أدعیائکم أبنائکم)(8) (خداوند پسرخوانده گان شما را پسران حقیقى شما نگردانیده است) از امام صادق علیه السلام روایت نمودند که آنحضرت فرمود: سبب نزول آن چنین بوده است که وقتى پیغمبر اکرم صلى الله علیه واله با حضرت خدیجه ازدواج فرمود، روزى بخاطر تجارت با اموال خدیجه بطرف بازار (عکاظ) رهسپار گردید و(زید بن حارثه) را که برده اى زیرک وزرنگ بود خریدارى نمود. این غلام، پس از بعثت رسول خدا صلى الله علیه واله اسلام را اختیار کرد واز غلامان رسول خدا صلى الله علیه واله گردید، وقتى که پدرش (حارثه) از موضوع پسرش باخبر گردید، وارد مکه شد که پسرش را با خودش ببرد، لذا نزد ابو طالب آمد وگفت: اى ابو طالب پسرم به اسارت به مکه آورده شده وشنیده ام که از غلامان برادرزاده ات قرار گرفته، از تو مى خواهم که یا او را بمن بفروشى ویا او را آزاد کنى وبمن باز گردانى. ابو طالب موضوع را به پیامبر گفت، رسول خدا صلى الله علیه واله فرمود: من زید را آزاد کردم هر جائى که مى خواهد مى تواند برود. حارثه وقتى فهمید که پسرش آزاد شده، دست پسر را گرفت که با خود ببرد. اما (زید) امتناع ورزید وگفت: با وجود اینکه پیامبر مرا آزاد کرده است، من از او جدا نخواهم شد. پدرش از او خواست که بخاطر مراعات حسب ونسب فامیلى از بردگى قریش صرف نظر کند، (زید) گفت من برده نیستم، ودر عین حال از رسول خدا صلى الله علیه واله نمى توانم جدا باشم. پدر زید به خشم آمد وفریاد کرد وگفت: اى طایفه قریش شاهد باشید که من از پسرم زید بیزارى جسته واو را از فرزندى خود خلع نمودم. پیامبر اکرم صلى الله علیه واله در برابر خشم حارثه فرمود: اى طایفه قریش بدانید که از این پس زید پسر من است، من از او، واو از من ارث خواهد برد. از آن به بعد زید، پسر محمد صلى الله علیه واله خوانده شد. ورسول خدا صلى الله علیه واله زید را بسیار دوست مى داشت، وپس از هجرت به مدینه - دختر عمه خود (زینب) بنت جحش را به عقد او درآورد تا اینکه در یکى از جنگها زید شهید شد. پس از شهادت زید، رسول خدا صلى الله علیه واله زینب را به عقد خود درآورد، منافقین گفتند: پیامبر ما را از ازدواج با پسرخوانده هایمان منع مى کند ولى خودش زن پسر خویش را به عقد خود در مى آورد در صورتى که این کار بر او حرام بوده است، آنگاه این آیه ى (وما جعل أدعیائکم أبنائکم) نازل گردید وخداوند فرمود: پسرخوانده در حکم پسر حقیقى وواقعى نخواهد بود.(9) نتیجه اى که از این جریان تاریخى ومفصل به دست مى آید این است که: هر چند آیه ى شریفه در مورد (زید بن حارثه) پسرخوانده رسول الله صلى الله علیه واله است که به نام زید بن محمد خوانده مى شده واو سابقه ى بردگى داشته، ولى در عین حال مى شود به کسانى هم که سابقه ى بردگى نداشته وپدرانشان مجهول وناشناخته باشند، موالى گفته شود، زیرا: اولا: بخاطر معانى متعدد این کلمه. ثانیا: که مسلمانان صدر اسلام هم از کسانى بوده اند که مانند زید بن حارثه سابقه ى بردگى داشته وهم از کسانى که سابقه ى بردگى نداشته. اما پدرانشان ناشناخته بوده اند. وچون گروهى از مسلمانان غیر عرب تازه مسلمان، مانند (اعراب) وابستگى قبیله اى نداشته وداراى شجره ى نسبى معلوم ومنظمى همانند قبائل عرب نبوده اند از اینرو مسلمانان عرب نژاد، براى این که آنان را از جرگه ى (اعراب) خارج نموده وبراى خود امتیازى قائل شوند به همه ى آن گونه افراد (موالى) گفته اند وبا این عنوان آنان را از افراد غیر مسلمان جدا ساخته ومسلمان بودنشان را با لفظ (موالى) یعنى پیروان دین مبین اسلام مشخص نموده اند. بسم الله الرحمن الرحیم سپس حضرت به سمت راست خود نگاهى انداخت وبه برخى از اصحاب خود فرمود: میان شما و(ابله)(1) چقدر مسافت است؟ منذر بن جارود عرضه داشت: پدر ومادرم فداى شما باد، چهار فرسخ فاصله است. حضرت فرمود: راست گفتى. قسم به پرودگارى که محمد صلى الله علیه واله وآل پاکش را براى هدایت مردم براستى برانگیخت واو را به پیامبرى گرامى داشت وحضرتش را به رسالت ممتاز نمود، از آن حضرت شنیدم همچنانکه شما از من مى شنوید که آن حضرت فرمود: (یا على! هل علمت أن بین التى تسمى البصرة وتسمى الابلة أربعة فراسخ وسیکون فى التى تسمى الأبلة موضع أصحاب العشور یقتل فى ذلک الموضع من امتى سبعون ألفا، شهیدهم یومئذ بمنزلة شهداء بدر. فقال له المنذر: یا امیر المؤمنین! ومن یقتلهم فداک أبى وامى؟ قال: یقتلهم اخوان الجن وهم جیل من الناس کأنهم الشیاطین: سود ألوانهم، منتنة أریاحهم، شدید کلبهم، قلیل سلبهم، طوبى لمن قتلهم وطوبى لمن قتلوه. ینفر لجهادهم فى ذلک الزمن قوم هم أذلة عند المتکبرین من أهل ذلک الزمان مجهولون فى الأرض معروفون فى السماء، تبکى السماء علیهم وسکانها والأرض وسکانها، ثم هملت عیناه بالبکاء) (اى على! آیا میدانى بین آن سرزمین که نامش بصره است وبین آن جائى که نامش (ابله) مى باشد چهار فرسخ است ودر آینده زمانى فرا خواهد رسید که در (ابله) که محل اصحاب عشور- مرکز گمرک - است تعداد هفتاد هزار نفر از امت من کشته شوند که شهیدان ایشان در آن روزگار بمنزله ى شهداى بدر خواهند بود. منذر بن جارود عرضه داشت: یا امیر المؤمنین پدر ومادرم به فدایت چه کسى آنها را مى کشد؟ فرمود: برادران جن آنها را مى کشند وآنها گروهى از مردمند که گوئى همانند شیاطین مى باشند. صورتهایشان سیاه بوهایشان متعفن، اذیت وآزارشان بسیار وغنائمى که به دست مى آورند بسیار ناچیز واندک است، خوشا بحال کسانى که این شیطان صفتها را بکشند وخوشا بحال کسانى که به دست آنها کشته شوند. گروهى براى جهاد با آنها در آن زمان حرکت مى کنند که در نزد متکبران خوار وذلیل: ودر روى زمین مجهول وناشناخته وقدر ومنزلتى ندارند ولى در آسمانها مشهورند أهل آسمان وزمین بر آنها گریه مى کنند. سپس اشک از دیدگان مبارکش سرازیر گردید. آنگاه در دنباله ى سخنان خود فرمود: (ویحک یا بصرة، ویلک یا بصرة) (خوشا به حالت اى بصره! وبدا به حالت اى بصره!) منذر به جارود عرض کرد: یا امیر المؤمنین! معناى (ویح) چیست؟ ومعناى (ویل) کدام است؟ واز ناحیه ى (غرق) به مردم بصره چه خواهد رسید؟ فرمود: اى منذر! (ویح) باب رحمت است و(ویل) باب عذاب است. اى منذر! مردم بصره حوادث بسیار سختى در پیش خواهند داشت که یکى پس از دیگرى به وقوع خواهد پیوست. یک حادثه ى آن این است که: برخى بر برخى مسلط شوند واز همدیگر بکشند. حادثه ى دیگرش این است که: فتنه اى به وجود آید که در اثر آن شهر ایشان خراب، منازلشان ویران، واموالشان نصیب دیگران گردد، ومردانشان کشته شوند، وزنانشان اسیر وبى سر وسامان وقربانى گردند. اى واى که داستان آن زنان چه اندازه عجیب وبهت آور است. حادثه ى دیگر آن، فتنه ى (دجال بزرگ یک چشم است) که به بصره مى آید وچشم راست او (ممسوح)، شکاف وحدقه اى ندارد وچشم دیگرش همانند پاره ى خون، چون دانه ى انگورى که بر روى آب قرار گرفته باشد برآمدگى دارد وگروهى از مردم بصره به تعداد کسانى که در (ابله) کشته شده وبه فیض شهادت رسیدند، از او پیروى نمایند، وکتابهاى مقدس (انجیل) به گردن خود بیاویزند وگروهى کشته شوند وگروهى هم فرار کنند. وحوادث دیگر عبارت است از: زمین لرزه، باریدن سنگ ومانند آن - یا نزول بلا از آسمان - فرو رفتن به زمین- یا خراب شدن عمارتها وساختمانها- مسخ شدن، قحطى وگرسنگى شدید که براى فرد فرد مردم بصره ظاهر شود، وسپس مرگ سرخ خواهد بود- ومرگ سرخ - همان (غرق) است. اى منذر! بصره به جز نام فعلى آن در کتب پیشینیان سه نام دارد، خریبه، مدمر-یا تدمر- وموتفکه که به معناى زیرو رو شده مى باشد. اى منذر! قسم به پروردگارى که دانه را شکافت وانسانها را آفرید، اگر بخواهم، مى توانم شما را از هر قطعه قطعه زمینى که چه وقت خراب مى شود، وچه وقت آباد مى گردد تا روز قیامت، خبر دهم).(2) با توجه به روایات یاد شده وملاحظه ى خطبه ى امیر المؤمنین علیه السلام ومطالعه ى حوادثى که درباره ى بصره نقل شد، این نتیجه به دست مى آید که: بیشتر روایاتى که در مورد (بصره) از پیشوایان معصوم علیهما السلام نقل شده، روایاتى است که غالب آنها از وقایع آینده وحوادثى که در طول تاریخ در بصره روى مى دهد خبر داده واز معجزات أئمه ى معصومین علیهما السلام محسوب مى شود، نه اینکه همه ى آنها جزء علائم نزدیک به ظهور باشد. ولى با این همه: این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که در بخشى از روایات خصوصا در روایاتى که از حرکت انقلابى ایرانیان پیش از ظهور مبارک حضرت ولى عصر -عجل الله تعالى فرجه- به رهبرى سیدى جلیل القدر از دودمان أهل بیت علیهم السلام پیشگوئى شده است، پیشوایان معصوم علیهما السلام خراب شدن شهر بصره را یکى از علائم بسیار نزدیک به ظهور دانسته اند وبخصوص در چندین روایت، به این موضوع تصریح فرموده اند.(3) بسم الله الرحمن الرحیم واژه وکلمه ى عجم در قرآن کریم با لفظ اعجمى(3) آمده است، ولى مفهومى که این لغت در قرآن شریف دارد با مفهومى که در اصطلاح عرب از همین کلمه ى اعجمى، کلمه ى عجمیت را گرفته وآنرا در مورد ایرانیان بکار برده ومى برند، تفاوت بسیار دارد. زیرا: کلمه ى اعجمى در اصطلاح قرآن مجید بمعنى غیرفصیح ولکنت در زبان است وبه کسى گفته مى شود که نقصى در بیان او باشد، مثلا قرآن کریم مى فرماید: (ولو جعلناه قرآنا اعجمیا لقالوا لو لا فصلت آیاته اعجمى وعربى).(4) اگر قرآن را غیر فصیح نازل مى کردیم والفاظ ومعنایش نمى شد مى گفتند: چرا آیاتش مفصل وروشن نشده است، آیا مى شود قرآن اعجمى یعنى: غیر فصیح بوده وپیغمبر عربى وفصیح باشد.(5) در آیه ى دیگرى که قرآن کریم موضوع اتهام مخالفین را به پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله مطرح ساخته، در مقام رد گفتار نابخردانه ى کفار ومشرکین چنین آمده است: (ولقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر، لسان الذى یلحدون الیه اعجمى وهذا لسان عربى مبین).(6) ما میدانیم که کفار مى گویند این قرآن را بشرى به او تعلیم مى دهد (اینان توجه ندارند) که زبان یا لغت آنکس که تعلیم قرآن را به او نسبت مى دهند غیر فصیح وغیر عربى است ولى این قرآن زبان فصیح وعربى آشکار است. در اینجا مفسرین عالى مقام اسلام ودر ذیل این آیه شریفه مطالبى را آورده اند ذکر آنها بى مناسبت نیست. در تفسیر برهان ضمن حدیثى از تفسیر عیاشى از امام صادق علیه السلام نقل نموده که آن زبان ابى فکیهه بنى حضرمى است، وى اعجمى اللسان بود از رسول خدا صلى الله علیه وآله پیروى نموده وایمان آورده واز اهل کتاب بود، قریش گفتند بخدا (قسم) محمد صلى الله علیه وآله را او تعلیم مى دهد. در (تفسیر مجمع) اسم آن شخص بقول ابن عباس، بلعام است، او غلام رومى بود ودر مکه بر دین نصرانیت مى زیست وبقول مجاهد وقتاده، غلامى رومى بود از بنى الحضرمى که نامش (یعیش) ویا عایش بود وبقولى دو غلام بودند بنامهاى یسار وخیر، وبنظر ضحاک او سلمان فارسى (رضوان الله علیه) بوده است. در تفسیر (المیزان) قول ضحاک را از تفسیر در المنثور نقل کرده وفرموده است: این قول با مکى بودن آیات سازگار نیست، وچون سلمان فارسى، در مدینه خدمت رسول خدا صلى الله علیه وآله شرفیاب شده است.(7) در هر حال آیه بخوبى روشن است واحتیاج به تفسیر ندارد واز خود آیه بوضوح معلوم مى شود که فردى غیر عرب، در مکه بوده است که کفار مى گفتند قرآن را او به پیغمبر تعلیم مى دهد واگر چنین نبود وفردى غیر عرب در مکه زندگى نمى کرد، قرآن از قول کفار نمى فرمود که آنها مى گفتند قرآن را بشرى به او تعلیم مى دهد. در هر صورت از نظر قرآن کریم: افراد غیر عرب وهمچنین کسانى که نارسائى در زبان دارند ودر بیان آنان نقصى وجود دارد، اعجمى نامیده میشوند خواه عرب باشند یا خواه غیر عرب. حال چرا وچگونه کلمه ى عجم فقط در مورد ایرانیان بکار رفته واعراب به افراد ایرانى ومردم فارسى زبان عجم یا اعاجم گفته اند این خود رمزى دارد که شاید در خلال روایات آینده بر خواننده روشن شود.
By Ashoora.ir & Night Skin