یاصاحب العصر و الزمان
جوانى را اجل در گرفت و زبانش از گفتند: لااله الااللّه بَند آمد. نزد پیغمبر خدا (ص) آمدند و جریان را گفتند: آن حضرت برخواست و نزد آن جوان رفت .
روز قیامت مردى را مى آورند که وقتى متوجّه اوضاع و احوال خود مى شود، مى بیند اصلا حسنه اى ندارد! بسم الله الرحمن الرحیم پس از هنگامى که به هوش آمدم، دیدم سر مرا هادى به زانو گرفته. گفتم: (هادى، ببخش! حالى ندارم که برخیزم ودر این بى ادبى معذورم. تمام اعضایم شکسته وهنوز نفسم به روانى بیرون نمى شود). وسخنم بریده بریده بیرون مى شد وصوتم ضعیف شده واشکم نیز جارى بود. کأنّه از جدایى هادى گله مند بودم که در نبودِ او، اوّلین فشار را دیدم. هادى براى دلدارى وتسلیت من گفت: (این خطرات از لوازم منزل اوّل این عالم است وهمه کس را گردن گیر است واختصاص به تو ندارد وگفته اند: (البلیّة اذا عمّت طابت). (وقتى بلا ومصیبت عمومى مى شود، تحمّل آن آسان تر مى گردد). وهر چه بود گذشت واُمید است که بعد از این، چنین پیش آمدى تو را نباشد. دیگر آن که خطرات این عالم از ناحیه خود شماست. چون این قفسه که خیال کردى از هفت جوش است، ترکیب او از اخلاق ذمیمه انسان است که با نیش غضب به یکدیگر جوش خورده، که روح انسان را در جهان مادّى فرا گرفته ودر این جهان بصورت قفسه صورت گرفته وممکن است که هزار جوش باشد، چون اصل خوى زشت سه تاست: آز (طمع) - منائى (تکبّر وغرور وخودبینى) ورشک بردن (حسودى)؛ که اوّلى آدم را از بهشت بیرون نمود ودوّم شیطان را مردود ساخت وسوّم قابیل را به جهنّم برد. ولى این سه تا، هزاران شاخ وبرگ پیدا مى کند ودر زیادى وکمى نسبت به اشخاص تفاوت کلّى دارد). هادى در بین این گفتار شیرین خود، دست به پشت وپهلو واعضاى من مى کشید که خُرد شده ها، درست ودردها، دفع مى شد واز مهربانیهاى او، قوّت وحیات تازه اى در من سارى گردید. صورت واعضایم از کثافات وکدورت، طهارت یافته بود وشفّاف ودرخشندگى داشت وفهمیدم که آن فشار، یک نوع تطهیر است براى شخص، که موادّ کثافات وکدورات وشرور، به آن فشار گرفته مى شود چنانکه بصورت نفت سیاه دیده شد. واگر چه در تعبیر ائمّه: به این طور است که شیر مادر، از دماغ بیرون مى شود ولى چون اصل آن شیر، خون حیض است واو سیاه واز آن جنس نجاسات است پس منافات ندارد که به رنگ سیاه وکثیف دیده شود. هادى گفت: (این توبره پشتى بار توست، باز کن ببینم چه دارد). تمام قوطیهاى سربسته را دیدم. روى بعضى نوشته بود: (زاد فلان منزل) وروى بعضى: (خطرات وعقبات فلان منزل) وبعضى پاکتها نیز بود متعلّق به بعضى منازل که در آنجا باید باز شود ومعلوم گردد. پرسیدم: (این قوطیها چیست؟) گفت: (اینها ساعات لیل ونهار عمر تو است که در آنها عملهاى زشت وزیبا از تو سرزده وپس از گذشت آن وقت بر تو، دهانش مثل صدف به هم آمده وآن عمل را همچون دانه دُرّ، میان خود نگاه داشته وحالا بصورت قوطى سربسته درآمده). گفتم: (این قلّاده گردنم چیست؟) گفت: (نامه عمل تو است که در آخر کار وروز حساب، باید حساب خرج ودخل تو تصفیه شود ودر این عالم، محلّ حاجت نیست). (وکُلَّ اِنْسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ ونُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً). (وهر انسانى، اعمالش را برگردنش آویخته ایم (سوره اسراء آیه 13) وروز قیامت کتابى براى او بیرون مى آوریم که آن را در برابر خود گشوده مى بیند). بسم الله الرحمن الرحیم چیزى نگذشت که احساس نمودم دو نفر، یکى خوش صورت ودیگرى کریه المنظر، در یمین ویسار سر من نشسته اند. اعضاى مرا از پا تا سر، هر یک را جداگانه بومى کشند وچیزهایى در طومارى که در دست دارند مى نویسند. ونیز قوطیهایى کوچک وبزرگ آورده اند ودر آنها هم چیزهایى داخل مى کنند وسر آنها را لاک مى کنند ومُهر مى زنند. وبعضى از اعضاء را از قبیل دل وقوّه خیال وواهمه وچشم وزبان وگوش را، مکرّر بو مى کشند وبا هم نجوى مى کنند وبه دقّت وبا تأمّل دوباره وسه باره بو مى کشند، پس از آن مى نویسند ودر آن قوطى ها، مضبوط مى سازند، ومن حرکتى به خود نمى دادم که نفهمند من بیدارم؛ ولى در نهایتِ وحشت بودم. از جدّیّت آنها در تفتیش وکنجکاوى در صادرات وواردات من، اجمالاً فهمیدم که زشتیها وزیباییهاى مرا ثبت وضبط مى نمایند وآن خوش صورت، خیرخواه من بود. چون در آن نجوى وگفتگویى که با هم داشتند، معلوم بود که خوش صورت نمى گذاشت بعضى از زشتیها ثبت شود به عذر آنکه توبه نموده ویا فلان عمل نیک، او را از بین برده ویا آن زشت را زیبا ونیکو کرده، همچو اکسیر که مس را طلا نماید. ومن از این جهت او را دوست داشتم. وپس از تمامى کارهاى خود، دیدم آن طومار نوشته را لوله کرده وطوق گردنم ساختند وآن قوطیهاى سربسته را در میان توبره پشتى نمودند وبر روى سرم گذاردند. وپس از آن، قفسه آهنینى که گویا از هفت جوش بود آوردند که به اندازه بدن من بود ومرا در میان آن جا دادند وپیچ ومهره وفنرى که داشت پیچیدند. کم کم آن قفسه، تنگ مى شد. بحدّى مرا در فشار انداخت که نفسم قطع شد ونتوانستم دادى بزنم وآنها به عجله، تمام پیچ ومهره ها را پیچیدند تا آن قفسه که گنجایش بدن مرا از اوّل داشت، بقدر تنوره سماور کوچکى، باریک شد واستخوانهایم همگى خُرد ودرهم شکست وروغن من که بصورت نفت سیاه بود، از من گرفته شد وهوش از من رفته بود ونفهمیدم. بسم الله الرحمن الرحیم پس از برهه اى که به حال آمدم وچشم باز نمودم، خود را در حجره مفروشى دیدم وجوان خوش رو وخوش مو وخوش بویى را دیدم که سر مرا به زانو نهاده ومنتظر به حال آمدن من است ومن براى تأدّب وتواضع برخاستم، به آن جوان سلام نمودم. او هم تبسّمى نموده برخاست وجواب سلام داده وبا من معانقه ومهربانى نموده وگفت: (بنشین! که من نه پیغمبرم ونه امام ونه ملک، بلکه حبیب ورفیق تو هستم). پرسیدم: (شما که هستید واسم تو چیست وحسب ونسب خود را به من بگو وزهى توفیق که تو رفیق من باشى ومن همیشه با تو باشم). گفت: (اسمم هادى است، یعنى راهنما ویک کنیه ام (ابو الوفا) ودیگرى (ابوتراب) است ومن بودم که جواب آخرى را به دل تو انداختم وتو گفتى وخلاصى یافتى واگر آن جواب را نگفته بودى، با آن عمود مى زدند که جاى تو پر آتش مى شد). گفتم: (از مراحم حضرت عالى ممنونم که حقیقتاً آزاد کرده شما هستم؛ ولى آن سؤال آخرى آنها به نظر من بى فایده وبهانه گیرى بود زیرا که عقاید اسلامیّه را بدرستى جواب دادم وامور واقعیّه را که شخص اظهار مى کند، چون وچرایى ندارد. مثلاً اگر آتشى بدست آدم بگذارند واظهار کند که دستم سوخت، نباید پرسید که چرا اظهار مى کنى دستم سوخت؟ واگر کسى هم جاهلانه بپرسد، جوابش این است که: مگر کورى؟! نمى بینى که آتش به روى دستم هست؟! واین سؤال آخرى از این قبیل است). گفت: (نه چنین است، زیرا که مجرّد (تنها) مطابقه کلام با واقع، مفید به حال انسان نیست؛ بلکه انصاف وعقیده قلبى لازم است که او را محرّک شود بسوى عمل، چنانکه گفته شد: (لا تقولوا آمنّا ولمّا یدخل الایمان فى قلوبکم). (نگویید ایمان آوردیم زیرا هنوز ایمان وارد قلبهاى شما نشده است). مگر در روز اوّل، در جواب (اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟) (آیا من پروردگار شما نیستم؟) همه بلى نگفتند واقرار به ربوبیّت ومعنویّت حقّ، کما هو الواقع، نکردند؟) گفتم: (چرا). هادى گفت: (در جهان مادّى که امتحان شدند به تکالیف، چون آن اقرار روز اوّل، زبانى صِرف بود، از بعضى از این تکالیف سربرتافتند واز بوته امتحان، خالص عیار بیرون نیامدند. حالا در منزل اوّل این جهان نیز همه، از مؤمن ومنافق سؤالات اینها را بدرستى وموافق با واقع جواب مى دهند واین پرسش آخرى امتحانى است که اگر عقیده قلبى باشد، همان جواب داده مى شود وخلاصى حاصل است؛ والاّ جواب خواهد داد که: به تقلید مردم گفتم. (کان النّاس یقولون، فقلت). (مردم مى گویند پس من هم مى گویم) وتقلید در گفتار، بدون عقدِقلب (جارى شدن در قلب)، مفید فایده نخواهد بود؛ چنانچه تو خود مى دانى که در اخبار معصومین همین تفصیل وارد شده است). گفتم: (حالا یادم آمد که همین تفصیل در اخبار وارد است؛ ولى دهشت ووحشت هنگام سؤال، از یادم برده وتو، به یادم آوردى. خدا مرا بى تو نگذارد. حالا بگو تو از کجا با من آشنا شدى؟ وحال آنکه من با تو سابقه اى ندارم وبا این همه عشق مفرطى که به تو دارم، فراق تو را مساوى با هلاکت خود مى دانم). گفت: (من از اوّل با تو بوده ام ومهربانى داشته ام ولیکن محسوس تو نبوده ام؛ چون دیده تو در جهان مادّى، چندان بینایى نداشته. من همان رشته محبّت وارتباط تو به على ابن ابى طالب واهل بیت پیغمبر: وسوره هداى هستم از او در تو، بقدر قابلیّت تو. از این رو، اسم من هادى است ولى نسبت به تو. واو هادى همه پرهیزکاران است. (ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدى لِلْمُتَّقینَ). (این کتابى است که هیچ شکّى در آن نیست وبراى متّقین هدایت است). ومن همان تمسّک ووابست تو است به آن (سوره بقره آیه 2) عروة الوثقى، (فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ ویُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَانْفِصامَ لَها). (پس کسى که به طاغوت کافر شود (سوره بقره آیه 256) وبه خدا ایمان آورد پس به دستگیره محکمى چنگ زده است که جدا شدن براى آن نیست). واز تو هیچ جدایى ندارم، مگر اینکه تو خود را به هوسهایى، از من دور دارى، ووجه اینکه کنیه من (ابوالوفا) و(ابوتراب) شده است رفتار توست بر طبق اقوال ووعده ها، غالباً وحتّى الامکان وتواضع توست براى مؤمنین. وسخن کوتاه: من متولّد از على هستم، در گهواره دل تو، به اندازه قوّه واستعداد تو. وسازگارى وناسازگارى وبود ونبود من با تو، به دست واختیار تو بوده؛ در صورت معصیت از تو گریخته ام وپس از توبه، با تو همنشین بوده ام واز این جهت گفتم در مسافرت این جهان از تو جدایى ندارم، مگر هنگام تقصیر ویا قصورى که از ناحیه خودت بوده. (وأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ * ولکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ). (خداوند هرگز به (سوره آل عمران آیه 182 - سوره توبه آیه 70) بندگان خود ظلم وستم نمى کند. بلکه آنان خود به خویشتن ظلم وستم کردند). من الآن مى روم وتو باید فى الجمله استراحت کنى. ومن همان امانت الهیّه ام که به تو سپرده شده است. قرآن پر است از قصّه هاى من. ولى افسوس که این همه قرآن خواندید وبا من اظهار ناشناسایى مى نمایید. خدا حافظ!) تنها که ماندم به فکر احوال خود وبیانات هادى فرو رفتم. دیدم حقیقتاً حالات ورفتارهاى آدمى در جهان مادّى، خوابى است که دیده شده، وحالا که بیدار وهوشیار شده ایم، تعبیر آن خواب است که ظاهر ومرئى مى شود. کلام ذوالقرنین در ظلمات که: (هرکه از این ریگ بردارد به روشنایى که رسید پشیمان است وهر کس که بر نداشت نیز پشیمان خواهد بود) کنایه از همین دو حال انسان خواهد بود در دنیا وآخرت که هر کس به اندازه اى افسوس دارد: (اَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْتُ فى جَنْبِ اللَّهِ). (افسوس وحسرت بر من، از کوتاهى هایى که در اطاعت فرمان خدا کردم). ولکن پشیمانى حالا سودى (سوره زمر آیه 56) ندارد، درِ توبه بسته شده ودر این اندیشه وغم واندوه خمار خواب مرا گرفت. بسم الله الرحمن الرحیم با حال غربت ووحشت فوق العاده ویأس از غیر خدا، در بالاسرِ جنازه نشستم. کم کم دیدم قبر مى لرزد واز دیوارها وسقف لحد، خاک مى ریزد وخصوص از پایینِ پاى قبر که بسیار تلاطم دارد، کأنّه جانورى آنجا را مى خواهد بشکافد وداخل قبر شود وبالأخره آنجا شکافته شد. دیدم دونفر با رویهاى موحّش (وحتشناک) وهیکل مهیب داخل قبر شدند مثل دیوهاى قوى هیکل واز دهان ودو سوراخ بینى هایشان دود وشعله آتش بیرون مى رود وگرزهاى آهنین که با آتش سرخ شده بود که برقهاى آتش از آنها جستن مى کرد در دست داشتند وبه صداى رعد آسا که گویا زمین وآسمان را به لرزه آورده از جنازه پرسش نمودند که: (من ربّک؟) (پروردگار تو کیست؟) ومن از ترس ووحشت نه دل داشتم ونه زبان وفکر کردم که جنازه بى روح، جواب اینها را نخواهد داد ویقین است که با این گرزها خواهندزد که قبر پر از آتش شود وبا آن وحشت مالاکلام (حتمى وبدون حرف) این آتش سوزان هم سربار خواهد شد، پس بهتر این است که من جواب گویم. توجّه نمودم بسوى حقّ وچاره ساز بیچارگان وکارساز درماندگان ودر دل متوسّل شدم به على بن ابى طالب (علیهما السلام)، چون او را به خوبى مى شناسم ودادرس درماندگان فهمیده بودم ودوست داشتم او را، وقدرت وتوانایى او را در همه عوالم ومنازل نافذ مى دانستم واین یکى از نعمتها وچاره سازیهاى خداوند بود که در همچو موقع وحشت وخطرناکى که آدمى از هوش بیگانه مى شود. (وتَرَى النَّاسَ سُکارى وما هُمْ بِسُکارى). (ومردم را مست مى بینى در (سوره حجّ آیه 2) حالى که مست نیستند). آن وسیله بزرگ را به یاد آدمى مى آورد. و به مجرّد این خطور والهام، قلبم قوّت گرفت وزبانم باز شد. وچون سکوت ولاجوابى من به طول انجامیده بود، آن دو سائل به غیظ، وشدّت مالاکلام، دوباره سؤال نمودند که: (خدا ومعبود تو کیست؟) بصورت وهیبتى که صد درجه از اوّلى سخت تر وشدیدتر بود واز شدّت غیظ صورتشان سیاه واز چشمهاشان، برق آتش شعله مى زند وگرزها بالا رفت ومهیّاى زدن شدند. مثل اوّل نترسیدم وبه صداى ضعیف گفتم که: معبود من خداى یگانه بى همتاست. (هُوَ اللَّهُ الَّذى لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ والشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ هُوَ اللَّهُ الَّذى لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ). (او خدایى است که معبودى جز او نیست. داناى (سوره حشر آیه 22 و23) آشکار ونهان است واو رحمان ورحیم است وخدایى است که معبودى جز او نیست. حاکم ومالک اصلى اوست. از هر عیبى منزّه است. به کسى ستم نمى کند. امنّیت بخش است. مراقب همه چیز است. قدرتمندى شکست ناپذیر که با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى کند وشایسته عظمت است. خداوند منزّه است از آنچه شریک براى او قرار مى دهند). این آیه شریفه را که در دنیا در تعقیب نماز صبح مداومت داشتم، محض اظهار فضل براى آنها خواندم که خیال نکنند بنى آدم فضلى وکمالى ندارند وچنانکه روز اوّل بر خلقت بنى آدم اعتراض نمودند که: غیر از فساد وخونریزى چیزى در آنها نیست. بالجمله، پس از تلاوت آیه شریفه در جواب آنها، دیدم غضب آنها شکست وگرفتگى صورتشان فرو نشست. حتّى یکى به دیگرى گفت: (معلوم مى شود که این از علماى اسلام است؛ سزاوار است که بعد از این بطور نزاکت از او سؤال شود). ولى آن دیگرى گفت: (چون مناط (طرز) رفتار ما با این شخص، جواب سؤال آخرى است وآن هنوز معلوم نیست، ما باید به مأموریّت خود عمل نموده ووظایف خود را انجام دهیم واین هر که باشد، عناوین واعتبارات در نظر ما اعتبارى ندارد). پس سؤال نمودند: (من نبیّک؟) (پیغمبر تو کیست؟) در این هنگام طپش قلب من کمتر وزبانم بازتر وصدایم کلفت تر گردیده بود. جواب دادم: (نبیّى رسول اللَّه إلى النّاس کافّة محمّد بن عبد اللّه خاتم النّبیّین وسیّد المرسلین (صلى الله علیه وآله وسلم)). (نبى من رسول خدا بسوى همه مردم است که او محمّد فرزند عبد اللّه، خاتم پیامبران وسیّد فرستادگان است). در این هنگام، غیظ وغضبشان بالکلیّه رفت وصورتشان روشن گردید واز من هم آن ترس ووحشت نیز رفت. پس سؤال نمودند از کتاب وقبله وامام وخلیفه رسول اللَّه. جواب دادم: (وحَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ). (سوره بقره، آیه 150) (المسجد الحرام ظاهراً وباطناً الحقّ المتعال). (وجَّهْتُ وَجْهِى لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ والْاَرْضَ حَنیفاً وما اَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ). (سوره انعام آیه 79) (وأَئمّتى خلفاء نبى اثنى عشر اماماً، اوّلهم على ابن ابى طالب وآخرهم حجّة ابن الحسن صاحب العصر والزّمان، مفترضوالطّاعة ومعصومون من الخطأ والزّلل، شهداء دار الفناء وشفاء دار البقاء). (یعنى: قبله من در ظاهر، همان کعبه است که خداوند مى فرماید: هر کجا بودید روى خود را بسوى آن کنید. وقبله من در باطن، همان حقّ متعال است که حضرت ابراهیم (علیه السلام) گفت: من روى خود را بسوى کسى مى کنم که آسمانها وزمین را آفرید وو من از مشرکین نیستم. امامان من خلفاء دوازده گانه نبى اکرم (علیهم السلام) مى باشند که اوّلین آنان على بن ابى طالب وآخرین آنان حضرت حجّت بن الحسن، صاحب العصر والزّمان است وآنان پیشوایانى هستند که اطاعت از آنها واجب است وآنان از هر گناه ولغزشى معصوم هستند ودر دار فنا یعنى در دنیا، گواهان بر اعمال ما بوده ودر دار بقاء یعنى در آخرت، شفاعت کنندگان ما هستند). ویک یک اسامى ونسب وحسب آن بزرگواران را براى آنها شرح دادم. گفتند: (این همه طول وتفصیل لازم نبود. جواب هر کلمه، یک کلمه است). گفتم: (براى شما از این مفصّل تر لازم است. زیرا که در باره ما، از اوّل بدگمان بودید وبر خلقت ما اعتراض نمودید با اینکه بر فعل حکیم نمى بایست اعتراض نمود واز آن روزى که اعتراض شما را فهمیدم از شما دقّ دلى پیدا کردم، حتّى آنکه متعهّد شدم که اگر مجالى بیابم از شما سؤالاتى بنمایم وچون وچرایى دراندازم، ولى حیف که با این گرفتارى ومضیقه، مجالى برایم نمانده). وسکوت نمودم ومنتظر بودم که چه سؤالى بعد از این مى کنند. دیدم سؤالى نکردند، فقط پرسیدند: (این جوابها را از کجا مى گویى واز که آموختى؟) من از این سؤال به فکر فرو رفتم که: (ادلّه وبراهینى که در دار غفلت وجهالت وخطا وسهو مرتّب نموده بودیم، از کجا سهو وخطایى در مادّه ویا در صورت ویا در شرایط انتاج آن روى نداده باشد؟ از کجا که عقیم را منتج خیال نکرده باشیم؟ (یعنى: از کجا معلوم که دلایل اعتقادات ما باطل نبوده ودر نتیجه اعتقادت ما نا درست باشد). واز کجا که آنها به موازین منطقیّه درست در بیاید؟ واز کجا که آن موازین، موازین واقعیّه باشد؟ وخود ارسطو که مقنّن(قانون گذار) آن موازین است، به خطا نرفته باشد؟ وچه بسا که در همان عالم، ملتفت به بعضى لغزشها نشویم. علاوه بر این، بر فرض صحّت ودرستى آن براهین، فقط وفقط آنها در آن عالم که خانه کورى ونادانى است، محلّ حاجت هستند. چو آنها حکم عصا را دارند وشخص کور ویا در مواضع تاریک وظلمتکده ها محتاج به عصا باشد ودر این عالم که واقعیّات به درجه اى روشن وچشمها تیزتر، جاى عصا نخواهد بود. پس اینها چه از من مى خواهند؟ خدایا! من تازه مولود این جهانم واصطلاح اهل آن را نیاموخته ام! به حقّ على بن ابى طالب مددى کن!) من در این فکر ومناجات بودم که ناگهان نعره آنها، همچون صاعقه اى آسمانى، بلند شد که: (بگو آنچه گفتى از کجا گفتى؟!) نظر کردم که چشمى نبیند چنان صورت خشمین را، چشمهاى برگشته وسرخ شده همچون شعله آتش، وصورت سیاه شده ودهان باز همچون دهان شتر، ودندانهاى بلند وزرد، وگُرزها را بلند نموده، مهیّاى زدن هستند. ومن از شدّت وحشت واضطراب از هوش بیگانه شدم ودر آن حال کأنّه ملهم شدم وبصورت ضعیفى جواب دادم، در حالى که از ترس چشمم را خوابانده بودم: (ذلک أمر هدانى اللَّه الیه). (به هدایت الهى این امر را دانستم). واز آنها شنیدم که گفتند: (نُمْ، نومة العروس). (بخواب! همانند خواب شیرین عروس). ورفتند. من با همان حال گویا به خواب رفتم ویا بیهوش بودم، ولى حس کردم که از آن اضطراب راحت شدم.
باز شدن زبان
پیغمبر خدا (ص) گفتن شهادتین را بر آن جوان عرضه کرد، ولى زبان او باز نشد. رسول خدا (ص) فرمود: آیا این جوان نماز نمى خوانده و روزه نمى گرفته است !؟
گفتند: بله نماز مى خواند و روزه مى گرفت .
حضرت فرمود: آیا مادرش وى را عاق نموده ؟
گفتند: بله .
حضرت فرمود: مادرش را حاضر کنید! رفتند و پیرزنى را آوردند که یک چشم وى نابینا بود.
پیامبر خدا (ص) به پیر زن فرمود: پسرت را عفو کن .
گفت : عفو نمى کنم چون لطمه بصورتم زده و چشم مرا از کاسه درآورده است .
رسول خدا (ص) فرمود: بروید هیزم و آتش برایم بیاورید.
پیرزن گفت : براى چه مى خواهید!؟
حضرت فرمود: مى خواهم او را به خاطر این عملى که با تو انجام داده بسوزانم . پیر زن گفت : او را عفو کردم ! آیا او را مدّت 9 ماه براى آتش حمل نمودم ! آیا او را مدّت دو سال براى آتش شیر دادم ! پس ترحّم مادرى من کجا رفته است .
در این وقت زبان آن جوان باز شد و گفت : اشهد ان لا اله الاّ اللّه . زنى که فقط رحیم باشد و اجازه ندهد کسى بسوزد. پس خدائى که رحمان و رحیم است چگونه اجازه مى دهد، شخصى که مدّت هفتاد سال بگفتن الرحمن الرحیم مواظبت کرده است بسوزاند.(2)
بواسطه یک عمل وارد بهشت شد
ندا مى شود! اى فلان بوسیله عمل خود داخل بهشت شو!
او مى گوید: بار خدایا با کدام عمل !؟
خطاب مى رسد: در فلان شب که خواب بودى و از این پهلو به آن پهلو مى غلطیدى ، گفتى : یا اللّه و سپس فورا خوابت برد. تو این موضوع را فراموش کردى اما من که خُمار نبودم و خواب در وجودم راه ندارد این سخن تو را فراموش نکردم که مرا صدا زدى .(3)
طبقه بندی: عالم برزخ
طبقه بندی: عالم برزخ
طبقه بندی: عالم برزخ
هر حدیثى که بوى درد کند
شرح احوال تو به توى من است
طبقه بندی: عالم برزخ
با لب دمساز خود گر جفتمى
همچو نى، من گفتنى ها گفتمى
طبقه بندی: عالم برزخ
By Ashoora.ir & Night Skin